ای صورت بهشتی در صدره بهایی


هرگزمباد روزی از تو مرا جدایی

تو سر و جویباری تو لاله بهاری


تو یار غمگساری تو حور دلربایی

شیرینتر از امیدی واندر دلم امیدی


نیکوتر از هوایی اندر سرم هوایی

خرمتر از بهاری زیباتر از نگاری


چابکتر از تذروی فرختر از همایی

در دل به جای عقلی در تن به جای جانی


در سربه جای هوشی در چشم روشنایی

سرو ومهت نخوانم،خوانم چرا نخوانم


هم ماه با کلاهی هم سرو باقبایی

ماهی به روی لیکن ماه سخن نیوشی


سروی به قد ولیکن سرو سخنسرایی

از جمع خوبرویان من خاص مر ترایم


شاید که من ترایم زیرا که تو مرایی

من مرترا پسندم تو مر مرا پسندی


من سوی تو گرایم تو سوی من گرایی

برتو بدل نجویم بر من بدل نجویی


هم من وفا نمایم هم تو وفا نمایی

ما غزلسرایی، مردملک ستایم


از تو غزلسرایی،از من ملک ستایی

گر من ملک ستایم آن را همی ستایم


کورا سزد ز ایزد بر خلق پادشایی

سلطان یمین دولت محمود امین ملت


آن پادشاه دنیی آن خسرو خدایی

ای اصل نیکنامی! ای اصل برد باری !


ای اصل پاکدینی! ای اصل پارسایی!

مریاد جان اورا هر روزه در مدیحش


از خاک بر کنی (؟) دان از آسمان گوایی

ای آنکه ملک هر گز بر تو بدل نجوید


ای آنکه خسروی را از خسروان تو شایی

هم ملک را جمالی هم فضل را کمالی


هم داد را ثباتی هم جود را بقایی

میر بزرگ نامی گرد گران سلیحی


شیر ملک شکاری شاه جهان گشایی

هم مصطفات گویم هم مرتضات گویم


گر چه نه مصطفایی گر چه نه مرتضایی

گرچه نه مرتضایی ز اشکال مرتضایی


گرچه نه مصطفایی ز امثال مصطفایی

از حلم و از تواضع گویی مکر زمینی


وز طبع و از لطافت گویی مگر هوایی

پرودرگار دینی آموزگار فضلی


هم بیشه وفایی هم ریشه سخایی

هر بند را کلیدی هر خسته را علاجی


هر کشته را روانی هر درد را دوایی

جوینده را نویدی خواهنده را امیدی


درمانده را نجاتی درویش را نوایی

با هر که عهد کردی یکروی و یکزبانی


وین هر دو از وفایند تو خودهمه وفایی

هر حاجتی که داری ز ایزد همه روا شد


من حاجتی ندیدم هر گز بدین روایی

جایی که عزم باید مرد درست عزمی


جایی که رای باید شاه بلند رایی

آنجا که رزم جویی، دی ماه دشمنانی


وآنجا که بزم سازی، نوروز اولیایی

چون تیغ بر کشیدی گیرنده جهانی


چون جام برگرفتی بخشنده عطایی

از بخشش تو عالم پر جعفری ورکنی


وز خلعت تو گیتی پر رومی و بهایی

مردی همی نمایی گیتی همی گشایی


بدعت همی زدایی طاعت همی فزایی

یک بنده تو دارد زین سوی رود شاری


یک چاکر تو دارد زان سوی گنگ رایی

گرد جهان بگشتی شاها مگر سپهری


در هر کسی رسیدی میرا مگر قضایی

هر هفته عالمی را با زر به پیش رویی


هر ماه خسروی را با تیغ در قفایی

از حرص رزم کردن در بزم رزم سازی


وز بهرخصم جستن دریک مکان نپایی

هر جایگه که رفتی باز آمدی مظفر


چون با ظفر شریکی لا شک مظفرآیی

مر دوستان دین را یک یک هیم نوازی


مر دشمنان دین را یک یک همی گزایی

ضر منافقانی نفع موافقانی


این را همی بپایی وآنرا همی نپایی

چشم مخالفان را چونان شکسته خاری


چشم موافقان را چون سوده توتیایی

تاز ابر مهرگانی گردد هوای روشن


گه روز تیره آرد گه باز روشنایی (؟)

تا آفتاب روشن دایم همی بگردد


چون آسیای زرین بر چرخ آسیایی

پاینده باد عمرت فرخنده باد روزت


تابانبید و ساغر پیوسته دست سایی

دایم به فتح و نصرت جفت و ندیم بادی


بی کوشش زمینی با بخشش سمایی